دلنبشته های تابناک

ساخت وبلاگ
مرد به دوستش گفت: "بچه هایت چکاره هستند؟"دوست جواب داد: "اولی پزشک است، دومی مهندس، سومی معلم و چهارمی دزد!"مرد با عصبانیت گفت: " چهارمی دزد است؟ از وجودش خجالت نمی کشی؟ از خانه بیرونش نمی کنی؟"دوست با خونسردی پاسخ گفت: " اتفاقا از او بیشتر از باقی بچه ها راضی هستم، چون خرج بقیه را هم فرزند چهارم می دهد. بقیه بچه هایم بیکار هستند!"قطعا؛ مطلب بالا لطیفه است. با این حال؛ در همین لطیفه رگه هایی از واقعیت جامعه نهفته است!مردی که به دزدی فرزند چهارم افتخار می کند( چاره دیگری هم دارد!؟) باید بداند که اگر یک فرزند بیکار بیشتر نداشت می توانست با صرفه جویی های لازم و ضروری و اینور و آنور زدن و به دست آوردن شغل دوم یا کار پاره وقت، زندگی خود و اهل و عیال را، به زحمت هم شده، اداره کرده و نیاز نداشته باشد که پز دزدی یکی از اعضای خانواده را بدهد!موضوع بالا مورد توجه مسئولین و دولتمردان هم قرار گرفته و برای همین است که برای جورتر در آمدن دخل و خرج پر اولادها، برای ان ها، انواع و اقسام مشوق های فرزند اوری( با فرزند پروری فرق دارد!) در نظر گرفته می شود.ظبیعی است به تبعیت از "پولی که یک آدم خوشبخت پیدا می کند همان پولی است که یک آدم بدبخت گم کرده است" مشوق های پر اولادها جز از طریق پایمال شدن حق و حقوق کم اولادها، که خود را در هزینه های دارو و درمان و آموزش و پرورش و بهداشت و درمان و ... نشان می دهد، صورت نمی پذیرد!جدا از این رفتار غیر عادلانه، باید به این نکته توجه داشت که پول بیشتر بابا و مامان جبران کننده وقتی که آن ها باید به مراقبت و تعلیم و تربیت و رفع دیگر نیازهای مادی و معنوی فرزند اختصاص دهند نیست و به همین دلیل است که زن و شوهرهایی که هر دو شاغل هستند تنها با هماهنگی یکدیگر و کمک دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت: 17:10

فرارو مطلبی از تختی را منتشر کرده بود که عنوان آن "اگر طلاق می داد تختی نبود و اگر طلاق نمی داد هم تختی نبود" بود!از آنجا که در تمام سال های پس از پیروزی انقلاب مسئولین و دولتمردان سعی کرده بودند خودکشی تختی را قتل حکومتی جلوده دهند، مطلب برایم جالب بود و لذا وفق "آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند" این نوشته را در یکی از شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشتم.نظر به اینکه "مادر" هم در این شبکه عضویت داشت بطور خصوصی به من پیام داد که پست بدی گذاشته ام و اعضای شبکه ممکن است گمان کنند که هدف از گذاشتن این پست رونمایی از زندگی خصوصی خودم بوده است!"مادر" همیشه اهل گوشه و کنایه و به در زدن تا دیوار شنیدن بوده واست؛ اماعلیرغم شناخت نصف و نیمه ای که از من داشته( باور نکنید که مادرها بچه ها را از خودشان بهتر می شناسند!) هیچوقت متوجه نشده که من اینگونه نیستم و ترجیح می دهم اگر حرفی دارم آن را رک و راست، بی آنکه دیگران را در شناخت "منظور" سرگشته کنم، ادا نمایم!یاد عزیز نسین به خیر! داستان طنزی در باره حرف زدن های با گوشه و کنایه دارد که بسیار شبیه ماجراهایی که برای ما ایرانی ها رخ می دهند است. متاسفانه؛ سال ها از زمانی که داستان را خوانده ام می گذرد و لذا فقط کلیت ماجرا در خاطرم باقی مانده است.در بخشی از این خاطرات( اگر درست به یاد بیاورم) با ماجرای زن و مردی روبرو می شویم که به دلیل اینکه سر بزنگاه روابط خود را لو داده و گیر افتاده اند مجبورشده اند که به زور تشکیل خانواده دهند و همیشه، نه گاه گاهی، زیر یک سقف زندگی کنند!در مجلس میهمانی که این آقا و خانم حاضر هستند پسر کنجکاوی است که در حضور جمع سوالات خود را از بابا و مامان می پرسد! او بی آنکه از ماجرا مطلع باشد معنی "سر بزنگاه" دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت: 17:10

گاهی در آستانه بازنشستگی( و به قول بعضی ها "با زن نشستگی!") و در حالی که هشتی گروه نه دارم و دخل و خرجم به هم اصلا نمی خورند( خرجم دخلم را می آورد!) به این فکر می کنم که کدام کار را باید می کردم و چه فعالیتی را نباید انجام می دادم تا وضعم به از این باشد و می توانستم، به دور از مسائل حاشیه ای و خلاف قانون، اوضاع و احوال مالی به مرتب خوبتری را برای خود رقم بزنم!اصلا فکرش را هم نکنید که پاسخ را باید در "لیاقت و شایستگی بیشتر" که خود را در دانش و تجربه نشان می دهد جست، زیرا هم "مدرک" و "مقطع" فارغ التحصیلی چندان نشانی از "سواد" دانش آموخته! ندارد و هم تجربه از نظر بسیاری از کارفرماها جز به معنای 30 سال تکرار یک اشتباه و کار غلط نیست!افزایش حقوق گاهی از "نیاز" کارفرما بر می خیزد و روی این اصل "نیاز سنجی" عنصری بایسته برای آن هایی که می خواهند سر کار بروند می باشد.مثلا، وقتی قرار شد چند روزی دز دفتر اهواز بوده و کارهای محوله را انجام دهم، دفتر به شدت کمبود نیروی خوب داشت، و آقای رییس در جهت از دست ندادن من خواست شرایط "ماندگاری" خود را بیان کنم، برای اینکه از شرش راحت شوم "60 هزار تومان ماموریت ثابت می گیرم و می مانم" گفتم( آن موقع ها بیست هزار تومان در ماه حقوق می گرفتم)باورکردنی نبود، اما صبح روز بعد فکسی از تهران مبنی بر قبول درخواست من مخابره شد و موجب گشت در عوض "چند روز" چند ماهی میهمان اهواز و مردمان خونگرم و مهربانش شوم.داستن قدر خود هم از چیزهایی است که موجبات تغییر دیدگاه و نگرش روسا و مدیران را فراهم آورده و یکی از عوامل افزایش حقوق من در سال های دور بوده است!برای همین، وقتی مدیران و مسئولین جدی جدی متوجه شدند که عزم خود را برای استعفا و رفتن جزم کرده ام 17 هزار تومان دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت: 17:10

کودکی های من به دوران "تخته سیاه" بر می گردد. آن موقع ها ما مبصر داشتیم که یکی از وظایف او این بود که تخته را به دو قسمت تقسیم کرده و اسامی خوب ها و بدها را در بخش مربوط به خود بیاورد.خوب یادم هست که خوب و بد بودن توفیری به حال ما نمی کرد؛ یعنی نه بد بودن از نمره انضباط ما می کاست و نه خوب بودن باعث می شد معلم ما را بیش از بقیه تحویل بگیرد.با همه این احوال؛ خوب بودن حس خوبی به ما می داد و باعث می شد در روزی که در زمره خوب ها ثبت شده بودیم از خوشحالی سر به آسمان بساییم.سال ها گذشت و من در دوره ای از زندگی سر از کار "پسماند" در آوردم.به این مناسبت، در یکی از شهرک ها غرفه ای درست کردم که بعدها "غرفه خوددریافت" نام گرفت.این غرفه اهالی را قادر می کرد پسماندهای خشک خود را تفکیک کرده و، مثلا، کاغذ را در قسمت مخصوص پلاستیک نریزند.جهت تشویق اهالی؛ نقشه شهرک را ترسیم کرده و خانه های خوب، که ساکنین آن ها کار تفکیک پسماند می کردند، را با رنگ سبز مشخص کردم. بعد هم نقشه را در روی غرفه، جایی که در معرض دید عموم باشد، نصب کردم.با وجودی که خوب ها انگشت شمار بودند، وقتی یکی از آن ها نزد من آمد و با قدرشناسی زائدالوصفی گفت که چقدر از اینکه "خانه خوب" دارد خوشحال است، متوجه شدم که چه کار درستی صورت داده ام.در مورد تنبیه هم خاطره ای دارم که بیان آن خالی از لطف نیست:بچه ها نبودند و جهت انجام حساب و کتاب، آبدارچی شرکت، که با سواد بود، را به خدمت گرفته بودم.مدیر بخش که ماجرا را دید مرا برای پاره ای توضیحات به دفتر خود فراخوانی کرد.در آنجا به من گوشزد "تکرار نشود" را کرد و در توضیح "آبدارچی که ماشین حساب دست بگیرد دیگر چای دم نمی کند" را آورد!گذر زمان به من نشان داد که چقدر تنبیه در خفا و تشویق جلو دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 13:27

بعضی ها تمایل دارند فقط با اقربا و دور و بری ها معاشرت داشته باشند! آن ها از میان همسایه ها و دوستان و آشنایان همسر اختیار می کنند، خریدهای خود را از سوپری و بقالی سر کوچه انجام می دهند و برای کوتاه کردن و اصلاح و آرایش و پیرایش موی سر و ناخن از محله خارج نمی شوند.متاسفانه، من هم چنین آدمی هستم و به همین دلیل فقط وقتی مکانیک نزدیک خانه گند اساسی به ماشین شخصی من زد به فکر افتادم که از دور دست ها کمک بگیرم!با چرخی در اینترنت و کمک گیری از نشان، در ساعت 9 شب دیشب، متوجه شدم که 15-16 کیلومتر باید رانندگی کنم و بیست دقیقه ای در راه باشم تا خود را به "تعمیرگاه تخصصی گل" برسانم.بیست دقیقه رانندگی در 9 شب به معنی یکساعت رانندگی در 9 صبح بود و برای همین وقتی نشان در ساعت 9 صبح مرا مطلع کرد که در این ساعت هم همان بیست دقیقه رانندگی را در پیش دارم به فکر این افتادم که بعضی مسیرهای دور چندان هم دور نیستند!هزینه کم مکانیک، در مقایسه با مکانیک های محله ما، مزید علت شد تا به این موضوع که "دور و بری ها همیشه بهترین ها نیستند!" بیشتر بیندیشم. شما عقیده ای غیر از این دارید!؟ + نوشته شده در سه شنبه نوزدهم دی ۱۴۰۲ ساعت 12:49 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 13:27

همیشه گفته شده که نابیناها قادر به دیدن افراد بینا نیستند.این حرف درست است، اما گاهی فراموش می شود که در بسیاری از مواقع این بیناها هستند که نمی توانند افراد نابینا را، آنطور که هستند، مشاهده نمایند.در این باره خوب یادم است که در سال های نخستین کاری همکار نابینایی داشتیم که تلفنچی شرکت بود.انصافا بچه خوب و مهربانی بود و با همه هم خوب گرم می گرفت و اخت می شد.یادش داده بودند و یا عادت کرده بود که شنیده ها را زیاد به دل نگیرد. شاید به همین دلیل بود که وقتی یکی از همکاران اشتباه کرده و موقع صحبت از فیلم و سریال از او سوال "شعله رو دیدی؟" را پرسید، وی بی آنکه ناراحت شود، و یا به روی خود بیاورد که ناراحت شده است، پاسخ "مشتی! دیدی چیه!؟ بگو شنیدی؟" را داد!یکبار هم من موقع استفاده از سرویس بهداشتی دسته گل آب دادم.ماجرا اینطور بود که چون فقط قصد شستن دست و روی خود را داشتم در سرویس بهداشتی را نبستم تا دیگران با "مشاهده" من از ورود خودداری کنند.همکار نابینا، که عادت داشت در باز را نشانه "کسی داخل نیست" بگیرد متوجه حضور من نشده و وارد سرویس شد.به مجرد ورود او، با هول و هراس، اعلام وجود کردم؛ اما این او بود که در عوض من عذر خواسته و از سرویس خارج شد! + نوشته شده در چهارشنبه بیستم دی ۱۴۰۲ ساعت 18:51 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 13:27

راننده اسنپ گفت: "امثال شما را زیاد دیده ام"پاسخ دادم: "خوشبختانه، من امثال شما را زیاد ندیده ام، چون در غیر اینصورت تا الان دیوانه شده بودم"راننده اسنپ گفت: من وقت اضافی ندارم تا با شما سر و کله بزنم!در پاسخ، در حالی که جواب دندان شکن "راست میگی! بدو که عمل جراحیت دیر می شود و هر آن است که مریض فوت کند!" به ذهنم آمد، هیچ نگفتم و اجازه دادم " حرفی برای گفتن ندارد!" به ذهن او خطور کند!بعد از پایان مکالمه بارها و بارها "کاش گفته بودم!" به ذهنم آمد و بارها و بارها جواب "خوب شد نگفتم" را به مخیله راه دادم!متاسفانه؛ ما ایرانی ها در عوض "تناسب جرم با کیفر"، در بیشتر مواقع، "کلوخ انداز را پاداش سنگ است" را آویزه گوش ساخته ایم و برای همین است که در بسیاری جر و بحث های خانوادگی و غیر خانوادگی در عوض اینکه بیش از هر چیز "دفاع از خود و حقانیت خویش" را جدی بگیریم در تلاش این هستیم که هر جور شده شخصیت طرف مقابل را له و لورده کنیم و هر چه از دهنمان بیرون می آید را نثار وی نماییم؛ بی آنکه دست کم در مورد اقربا گوشه چشمی به بیت زیر داشته باشیم:"کمند مهر چنان پاره کن که گر روزی شوی ز کرده پشیمان، گره توانی بست!" + نوشته شده در دوشنبه یازدهم دی ۱۴۰۲ ساعت 17:24 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1402 ساعت: 13:18

با همکاران بر سر این بحث کردیم که راننده ای که به دلیل خواب آلودگی، سرعت غیر مجاز و یا لایی کشیدن تصادف شدید کرده و جان خود را از دست داده، شاید، مستحق مرگ بوده باشد، اما واقعا چرا باید سرنشینانی که هیچ کدام از خطاهای سه گانه فوق را مرتکب نشده اند زن و فرزند و سایر اعضای خانواده و نزدیکان و اقربا و خویشاوندان را، با چشمان خیس و خیال واهی، تا دم مرگ چشم انتظار بازگشت خود باقی بگذارند!بر عکس همکاران، شدیدا به این معتقد هستم که مسافران بیگناهی که به دلیل تصادف منجر به فوت، جوانمرگ می شوند را هم نباید کاملا بری از خطا و اشتباه محسوب کرد. علت؟! عرض خواهم کرد:حتما شما هم از زبان سرنشینانی که از یک تصادف شدید جان به سلامت در برده اند اصطلاح "یک هو خوابش برد!" را شنیده اید!واقعیت، اما، غیر از این است و بیشتر راننده هایی که به دلیل "خواب" و "چرت" در زمان و مکان نامناسب تصادف شدید کرده اند، قبل از تصادف شدید، چشمه هایی که کاملا نشان دهنده "خواب آلودگی" آن ها بوده است از خود نشان داده اند!معمولا در چنین مواردی مسافرین در عوض بیان "بزن کنار پیاده شم" و با مجبور کردن راننده به اینکه نیم ساعتی استراحت کرده و بعد راه بیفتد، فقط دیررسیدنی که بهتر از هرگز نرسیدن است را "غیر قابل تحمل" دیده و با فکر کردن به "هزار کار و زندگی داریم" در گمان باطل "راننده چرتی هم می تواند مسافر را سالم به مقصد برساند" فرو می روند!در مورد سرعت غیر مجاز و لایی کشیدن های وحشتناک هم نحوه برخورد مسافرین بهتر نیست و جدا از اینکه برخی از مسافرین با مشاهده این چشمه ها با بیان "بابا دمت گرم!" و "تو دیگه کی هستی!" و "ایول به دست به فرمونت!"، راننده را مجاب می کنند که بیشتر گاز بدهد و خفن تر لایی بکشد، مسافرین بی سر و زبا دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1402 ساعت: 13:18

مرد به دوستش گفت: "بچه هایت چکاره هستند؟"دوست جواب داد: "پسر اولم پزشک، دومی مهندس، سومی معلم و چهارمی دزد است!"مرد با عصبانیت گفت: "آخری دزدی می کند؟ از وجودش خجالت نمی کشی؟ نمی خواهی از خانه بیرونش کنی؟"دوست پاسخ داد: "نه! از او از همه بچه ها بیشتر راضی هستم، چون سه تای دیگر بیکار هستند و خرج آن ها را هم همین چهارمی در می آورد!"جالب است که در حالی که "دزدی" مایه خجالت و شرمندگی بسیاری آدم ها نیست، برخی افراد با بیماری خود جوری تا می کنند که انگار کار بدی کرده اند!پنهان کردن بیماری، در جهت حفظ آبرو، کار بدی است که خیلی از ما ایرانی ها انجام داده و به واسطه این امر سلامت خود را به خطر می اندازیم.دارنده "دیابت" بیماری خود را پنهان می دارد و وقتی با اصرار میزبان مواجه می گردد، برای اینکه بد نشود، یک دانه شیرینی بزرگ، که دکتر مصرف آن را اکیدا ممنوع کرده است، را نیش جان می نماید!دارنده بیماری پارکینسون، که لرزش دست دارد، در عوض اینکه رودروایستی را کنار گذاشته و به میهمان "لطفا واسه خودت چای بریز!" بگوید، با دستان لرزان سینی حاوی استکان های داغ چای را حمل کرده و خویشتن را در معرض سوختگی شدید دست و پا و اعضا و جوارح داخلی قرار می دهد!در این باب، "نمی خواهم دل کسی برایم بسوزد!" حرف ناحساب بسیاری است؛ حرفی که، دیر یا زود، باعث می شود دل دیگران بیشتر برای آدم بسوزد! + نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم دی ۱۴۰۲ ساعت 17:49 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1402 ساعت: 13:18

مادر، نظر به سن و سالی که دارند، نمی توانند همانند روزگار خوش جوانی برای 10-20 نفر غذا درست کنند.از آنجا که ایشان به "غذای بیرون" هم اعتقاد ندارند، دور و بر میهمانی های خانوادگی و دوست-آشنایی را قلم گرفته و "نمی توانم مقابله به مثل کنم" می گویند.هر چه می خواهیم مادر را از خر شیطان پایین بیاوریم و هر چقدر جملاتی همانند "تو به اندازه کافی ملت را خورانده ای!" و "کسی از شما انتظار ندارد" و "فامیل فقط می خواهد روی ماهت را ببیند" را ردیف می کنیم، مرغ مامان یک پا بیشتر ندارد و او "نمی شود که نمی شود که نمی شود" می گوید!جالب این است که ایشان در دوران جوانی می گفت که من خوب غذا درست می کنم و همسایه خوب رانندگی می کند و من با کمال میل حاضرم به جای او( در واقع برای او) هم غذا بپزم، به شرط اینکه وقتی خرید می رود مرا هم با خود ببرد و دو تایی مایحتاج روزانه یا هفتگی را تهیه کنیم!مسلم است که پیشنهاد مادر هرگز بر زبان نیامد؛ زیرا ایشان اعتقاد راسخ به "مقابله به مثل" داشتند و مورد مورد اشاره را مقابله به مثل نمی دانستند!بر خلاف تصور، آدم هایی که مقابله به مثل نمی کنند، خواه به دلیل اینکه شرایطش را ندارند و خواه به سبب اینکه انجام بعضی کارها برایشان بی نهایت سخت و دشوار است، آدم های بدی نیستند و چه بسا آنی که در عمرش از میهمان پذیرایی نکرده همانی باشد که وقتی بیمار بد حال در خانه دارید و می دانید تا آمدن آمبولانس تمام می کند اولین نفری باشد که به مجرد دست گرفتن گوشی تلفن، اسمش خاطر مبارک شما را نوازش می دهد! + نوشته شده در سه شنبه پنجم دی ۱۴۰۲ ساعت 14:3 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 21 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 17:22

با دشت خبر درگذشت غم انگیز فوتبالیست تیم ملی بانوان، در یک حادثه رانندگی'>رانندگی، خاطره مرگ پدر مجددا جلو چشمم آمد.من پدر را در تاریخ 4 آذر 1370 طی یک حادثه رانندگی از دست دادم.هر چند پدر در هنگام رانندگی تنها بود و هرگز به درستی از علت فوت وی مطلع نشدیم، نظر به سابقه قبلی، عمه ام در هنگام عزاداری و در میان ماتم و اشک و گریه و اندوه، بارها و بارها، مادر را مخاطب قرار داده و گفت: "اگر با او بودی نمی مرد، چون به مجرد اینکه چرتش می گرفت بیدارش می کردی!"شاید عمه ام حق داشت! با این حال وقتی به روزهای بد گذشته فکر می کنم حرف حساب شادروان مادربزرگ هم در خاطرم زنده می شود: "با راننده حرف نزنید و کاری با او نداشته باشید. حواسش پرت می شود و تصادف می کند!"با این حساب، معلوم نیست که چرا در حالی که مردم دیروز نگران و هراسناک این بودند که در صورت کار داشتن با راننده، موجبات تصادف را فراهم کنند؛ مردم امروز نگران اینند که اگر با راننده کار نداشته باشند او دسته گل به آب داده و سرنشینان را دچار آسیب های شدید و یا، خدای ناکرده، مرگ و نیستی می کند! + نوشته شده در چهارشنبه ششم دی ۱۴۰۲ ساعت 19:16 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 21 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 17:22

زیر آسمان صاف و آفتابی تهران، "ببار ای برف!" حبیب را زیر لب زمزمه کرده و به سوی دکه روزنامه فروشی می رفتم.راستش را بخواهید؛ مدت ها بود این شعر، آواز، ترانه، موسیقی، ملودی یا هر چیز دیگری اسمش را بگذارید را برای خود و دوستان و آشنایان و اقربا و عقربا نخوانده بودم!به دکه که رسیدم یک روزنامه اطلاعات خریداری نموده و فوری لای آن را باز کردم تا ببینم ضمیمه اطلاعات در جای همیشگی خود قرار دارد یا نه!با مشاهده تیتر ضمیمه بی نهایت متعجب شدم. تیتر این بود: "ببار ای برف.....!" + نوشته شده در پنجشنبه هفتم دی ۱۴۰۲ ساعت 14:35 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 22 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 17:22